نظر قرآن نسبت به دنیا و رابطه با خدا
اولاً، بدیهی است که اجرای این توصیه و تذکرها یا احکام و دستورالعملها به طور طبیعی و قهری موجب سلامتی و صلح و نیرومندی مسلمانان و وسیلهی بهبود و صفای روابط خانوادگی، اجتماعی و حتی ملی و بین المللی آنان میگردد. علاوه بر آن، صداقتت، امانت، عدالت، خدمت به نوع و سایر صفات اخلاقی و وظایف دینی، تقلیل و تسهیل فوقالعاده در تشکیلات و خدمات و هزینههای دولتی، به وجود آورده به طور مستقیم و غیر مستقیم بازده یا راندمان کلیهی عملیات و تولیدات و محصولات را بالا برده و اجازهی همکاریها و سرمایهگذاریهای وسیع را میدهد. یا به تعبیر قرآنی ابواب برکات آسمانی و زمینی را به روی خلایق میگشاید و به همان نسبت نیاز امت را به حکومت و دولت خفیف کرده و مرحله نهایی آن، لااقل به لحاظ امور داخلی، حذف حکومتها خواهد بود.
از این جهت میتوان گفت که قرآن و رسالت پیامبران نسبت به امور دنیایی ما نه بیگانه است و نه بینظر و بیاثر. آنچه از این بابت عاید انسانها میگردد «محصول فرعی» محسوب میشود و به طور ضمنی به دست میآید. بدون آنکه اصل و اساس باشد یا به حساب هدف بعثت و وظیفهی دین گذارده شود. نه تنها وظیفهی دین نیست، بلکه همانطور که میدانیم و در درسهای تعلیمات دینی تأکید میشود، قبولی عبادات قصد قربت است. یعنی اگر کسی وضو بگیرد و غسل کند که پاکیزه شده باشد، برای معلاجهی چاقی و دفع سموم بدن روزه بگیرد یا به عنوان ورزش عضلات نماز بخواند و قصد قربت و نیت عبادت برای خداوند سبحان را نداشته باشد، آن نماز و روزه و غسلها باطل است و ارزش اخروی و الهی ندارد.
ثانیاً، به طوری که مکرر یادآوری شده است منحصر بودن هدف ادیان ورسالت پیامبران به آخرت و خدا و نظر اسلام به هیچوجه مترادف با ترک دنیا و به معنی منظور طرد یا نفی بهبود و برنامههای زندگی و بهرهمندی معقول از نعمتهای طبیعی و خدادی نست. اصلاً زندگی دنیا و امور مادی و اشتغالات انسانی، حتی حیوانی که با حیات و خواستههای زندگی ملازمه داشته باشد، ممنوع نشده است. در آیات فراوانی از قرآن و بیش از آن در احادیث و کلمات پیامبر و امامان، تأکید و توصیههای خاص در این زمنیهها دیده میشود. اگر در قرآن به آیه علمی مثلاً راجع به بهداشت و پزکش یا درمان بیماریها نمیبینیم و در اصول و فروع دین چیزهایی از بابت رزاعت و صِناعت و تجارت طرح و بحث نشده ولی در گفتارها و آموزشها و کارهای ثبت شده از رسول خدا و ائمهی هدی، تا دلتان بخواهد سفارشها و دستورالعملهای زندگی جاری و دنیایی وجود دارد. مانند طبّالنّبی و طبّالرّضا، کلمات قصار و نهجالبلاغه حضرت امیر، نهجالفصاحه و حکمتها و روایات رسیده از پیامبر گرامی و امامان، تقریباً در کلیهی روابط و آداب زندگی. خطبههای نهجالبلاغه و نامههای حضرت امیر، ضمن آنکه شامل خداشناسی و دینشناسی و تعلیم و تربیت است نسبت به اخلاق و روابط اجتماعی و مسائل حکومتی و ادارهی اکت عنایت وفرا دارد. حضرت رسول و اماان و بزرگان دین، مانند هر انسان و بندگان مؤمن و برجستگان امّت، علاوه بر وظایف رسالت و امامت، معلم و مصلح و موظف به خدمت و اعمال صالح بودند و میبایست به مصداق وَ لَکُمْ فی رَسولِ اللهِ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ الگو و نمونه باشند. بنابراین در کنار وظایف نبوت و سوق دادن به خدا و آخرت، هر جا که عهدهدار کاری برای زندگی شخصی یا عمومی شدهاند به اصلاح و آموزش مردم و به دعوت بخیر یا امر به معروف و نهی از منکر نیز پرداخته و به عنوان «انسان مسلمان» و خداپرستِ با ایمان، به خدمت و عربیت همنوعان مبادرت میکردهاند. تعلیماتی که از این نظرها دادهاند و در عین ارزنده و ممتاز بودن جزء دین و شریعت حساب نمیشود و مشمول اِن هُوَ الاّ وَحْی یوحَى نمیگردد.
ثالثاً، اگر گفتهاند دین، دستور چگونه زیست را به ما میدهد حرف نادرستی نیست، ولی نه چگونه زیستن را به ما میدهد حرف نادرستی نیست، ولی نه چگونه زیستن به مفهوم چگونه خوردن و خوابیدن و زاییدن یا کار و کسب و چنگ کردن، بلکه آزاد زیستن و بندگی نکردن، برای خدایی شدن انسان و به زندگی ایدهآل چاویدان رسیدن. به قول سعدی:
خوردن زبهر زیستن و بندگی کردن است
تو معتقد که زیستن از بهر خوردن است
پیامبر میفرماید: اَلدُّنیا مَزْرَعَةُ الآخِرَةِ و قرآن میگوید: یا اَیها الإنْسانُ اِنَّکَ کادِحٌ إلى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ. از نظر اسلام دنیا و زندگی در آن، سراسر سختی و تلاش است؛ کشتزاری برای حرکت و حاصلی جهت حیات واقعی آخرت. پیامبران آمدهاند که ما را از زندگی کردن برای زندگی کردنِ موقّت و بیهودهی دنیا منصرف نموده و به زندگی ما در جهت زمان و حیات و حرکت بینهایت ارزش بدهند.
معادلهی یک طرفه
لازم است توضیح دادهشود که وقتی میگوییم آخرت و دنیا یا دین و حکومت دو مقولهی از هم جدا هستند، پیوستگی عملی یا ارتباط ارگانیک آنها را انکار نمیکنیم. جز آنکه این ارتباط حالت معادلهی یک طرفه را دارد. اگر هدف جامعهای، خدا و آخرت باشد و در جهت خدا و عمل به احکام خدا حرکت نماید، دنیای این جامعه نیز بهبود پیدا میکند و قرین نعمت و سعادت میشود. اما عکس قضیه صحیح نیست. اگر هدف و مقصودشان سلامت و سعادت دنیا باشد، آخرت و رضای خدا برایشان فراهم نخواهد گشت، چرا که طلب آخرت و رضای خدا از آنجا که خداوند بینیاز مطلق بوده و بندگی انسانها رانه برا یخود، بلکه در جهت خیر و خدمت به خلق میخواهد و حرکت فی سبیلِ الله عملاً حرکت فی سبیل النّاس است. اما وقتی مطلوب و هدف انسان آسایش و خوشی خود یا اجتماع شده، ممکن است موفق گردد و خدمتگزار ارزندهای برای خود یا جامعه محسوب گردد، ولی چون در راه خدا حرکتی نکرده و خود در جهت خداییشدن تغییر نداده و ساختار وجویش اکتساب و اضافاتی نیافریده است که او را متناسب و مساعد برای زندگی در محیط و شرایط آخرت نماید، قهراً نمیتواند انتظار بهره و استفادهای در دنیای آینده داشته باشد. در هر حال خداوند رحمت خود را از اهل عمل دریغ نمینماید. این معانی به صورتهای مختلف در آیات عدیدهای از قرآن آمده است. از جمله در:
مَنْ کانَ یریدُ حَرْثَ الدُّنْیا نُؤْتِهِ مِنْها وَ مالُهُ مِنْ نَصیبٍ. (شوری، 20)
مَّن کَانَ یرِیدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِیهَا مَا نَشَاء لِمَن نُّرِیدُ ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ یصْلاهَا مَذْمُومًا مَّدْحُورًا (18) وَمَنْ أَرَادَ الآخِرَةَ وَسَعَى لَهَا سَعْیهَا وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئِکَ کَانَ سَعْیهُم مَّشْکُورًا (19) کُلاًّ نُّمِدُّ هَؤُلاء وَهَؤُلاء مِنْ عَطَاء رَبِّکَ وَمَا کَانَ عَطَاء رَبِّکَ مَحْظُورًا (اسراء،20)
مَّن کَانَ یرِیدُ ثَوَابَ الدُّنْیا فَعِندَ اللّهِ ثَوَابُ الدُّنْیا وَالآخِرَةِ وَکَانَ اللّهُ سَمِیعًا بَصِیرًا ( نساء، 134)
معادله نمیتواند دو طرفه باشد. خواستن و رسیدن به دنیا هیچگاه مساوی با خواستن خدا و رسیدن به آخرتِ سعادتمند نیست. اینها دو محیط و دو موضوع جدا و بینهایت متفاوت هستند. ولی تحصیل آخرت و خدا چون راه آن از دنیا و با کسب شرایط و آمادگیهای لازم عبور میکند میتواند در تعدیل زندگی انسان و تطبیق آن با رحمت و مشیت خداوند مؤثر واقع شود. در حالی که هدف قرار دادن دنیا و تلاش تنها برای تحصیل و تأمین آن، به لحاظ آخرت و خدا نقض غرض بوده و سبب گمراهی و انحراف و تباهی میگردد. آنچه در منطق قرآن و برای آخرت و خدا قابل توجه و اهمیت میباشد قصد و ارادهی آدمی در ورزش و جهشهای زندگی میباشد که ذرات وجودی و ساختمان نسوج و سلولهای ما را در جهتگیری به سوی خدا و تناسب با محیط و شرایط آخرت ترکیب و تنظیم مینماید. [...]
مسألهی حکومت و ادارهی امت یا ادغام دین و سیاست
حکومت و سیاست یا ادارهی امّت و مملکت و ملّت، از دیدگاه دیانت و بعثت پیامبران، تفاوت اصولی با سایر مسائل و مشاغل زندگی ندارد. همانطور که قبلاً گفته شد، اگر اسلام و پیامبران به ما درس آشپزی و باغداری یا چوپانی و خانهداری نداده و به خودمان واگذار کردهاند تا با استفاده از عقل و تجربه و تعلیمات و با رعایت پارهای احکام حلال و حرام شرعی، آنها را انجام دهیم، امور اقتصاد و مدیریت و سیاست هم به عهدهی خودمان میباشد. کما آنکه قرآن، با وجود ارزش و اعتبار و احترام فوق العادهای که برای علم و تعلیم و تفکّر قائل است و مکرر آنها را سفارش کرده است، در هیچ سوره و آیهای درس ریاضیات یا زمینشناسی و الکترونیک یا فلسفه و فیزیک به ما نمیدهد. بنابراین اشکالی ندارد که ادیان الهی مبارزه با ستمگران و عدالت و ادارهی امتها را تجویز و تأکید کرده باشند، ولی ایدئولوژی و احکام و تعلیمات خاصی در آن زمینهها نداده باشند. ایراد عمدهای که برخی از صاحبنظران در توجیه بحث، مطرح مینمایند و اشکالی که عنوان میکنند بیشتر ناشی از علاقه و اعتقادی میباشد که بعضی از متدینان مبارز و روشنفکر یا روحانیون شرکت کرده در انقلاب، دربارهی نقش دین، مخصوصاً اسلام و تشیع پیدا کردهاند. آنها نگران آن هستند که با منحصر شناختن برنامه بعثت انبیا به آخرت و خدا، سایهی دین و ایمان، هم از سرِ مبارزات و فداکاریهایی که برای اهداف انقلاب صورت گرفته است برداشته شود و هم حکومت و سیاست بدون سرپرست گردیده و سرنوشت ملک و ملّت و مسلمانان به دست نااهلان و عساکر شیطان بیفتند. این نگرانیها وارد نیست. همانطور که نبودن درس ریاضیات و مکانیک یا فلسفه و فیزیک در قرا»، که توأم با توصیه و تأکید خدا و رسول و امامان بر تحصیل علم (ولو بالصّین) بود، مانع از آن نشد که مسلمانان درصدر اسلام به کسب علوم و فنون رفته و به افتخار اکتشافات و اختراعات بزرگی نائل گردند و هم پس از بیداری مشرق زمین در قرون اخیر، به تأسیس مدارس و مکاتب و مؤسسات بپردازند و جنب و جوشهای پیگیری علیه استبدادهای داخلی و استعمار و استیلای خارجی از هر طرف نمودار شده و ادامه پیدا کند. واقعیت این است که قیام علیه بیدادگری و ایثار در راه حق و حقیقت جزء فطرت انسان است و از مبانی تشیع میباشد. ضرورتی ندارد که تصمیم به مبارزه و انقلاب و تعلیم سیاست و اقتصاد، با جزئیات و ریزهکاریهای مربوطه، در برنامهی بعثت انبیا گنجانده شده باشد. کلمهی طیبهی لاالهالاّالله و این همه آیات که در جهت منع عبادت و اطاعت یا قبول ولایت و حاکمیت غیر خدا در قرآن هست. بلی در منطق اهل کلام چنین عنوان شده است که چون بشر جاهل و ظالم بوده و از برقراری عدالت و ادارهی صحیح خود عاجز میباشد و اگر به حال خود واگذاشته شود در زمین قتل و فساد کرده و دنیا را به تباهی میکشاند، بر خداوند صاحب لطف واجب است که جهت سرپرستی انسانها، پیامبران ورهبرانی را مأمور سازد تا آنان را هدایت و برآنها حکومت کنند. چنین استدلال و استنباط نه تنها پشتوانهی قرآن و سنتی ندارد، بلکه آیات و دلالتهای زیادی خلاف آن را نشان میدهد و در عمل هم، تحقق چندان نیافته خلاف آن سنت جاری و عادی شدهاست.
دلائل و قرائنی که طرفداران ادغام دین و سیاست و یکی بودن نبوت و حکومت (یا سپردن حکومت به دست روحانیت) اقامه مینمایند متعدد است[8]. مهمتر از همه استنادی است که به زمامداری پیامبر گرامی، به لحاظ دینی، سیاسی، اداری و قضایی در ده سال مدینه مینمایند و شاهدِ مثالِ توأم بودنِ نبوت و حکومت را سلطنت پیامبران بنیاسرائیل از جمله داود و سلیمان عنوان میکنند، یا رهبری دینی-اجتماعی-سیاسی واداری حضرت موسی، در مبارزه با فرعون و کوچ دادن بنی اسرائیل به ارض موعود. گاهی اوقات مثال از نوح میآورند و از پیامبران دیگر. در این قسمت در بحث تاریخی قبل تحت عنوان ادغام دین و سیاست یا اختلاط امامت و خلافت توضیحات مفصلی آورده و خلاف آن تصور و توجیه نشان داده شدهاست. وقتی به قرآن نگاه میکنیم، میبینیم احراز حکومت یا سلطنت از طرف حضرت خاتمالانبیا و بعضی از پیامبران یهود، عمومیت به همهی پیامبران نداشته و با توجه به تعداد کثیر انبیای غیر حاکم، یک امر استثنایی محسوب میشود و اصولاً نبوت و حکومت دو امر یا دو شغل کاملاً مجزّا و متفاوت، با دو منشأ یا دو مبنای مختلفِ غیر قابل تلفیق در یکدیگر بوده و در آن مراجعه و مصالحه و مشورت با مردم را شدیداً منع و بلکه ملامت مینماید. آنجا که پای دین و رسالت در میان است قانون وَاللهُ اَعْلَمُ حَیثُ یجْعَلُ رِسالَتَهُ حاکم بوده و انبیا حتی حق دخالت دادن دانش و تشخیص و تجربه و تصمیم خودشان را هم نداشته و طابق النّعل بالنّعل گام در جا و در راهی میگذاشتند و دهان به کلامی میگشودند که تقدیر و وحی الهی کلیات و جزئیات آن را پیشاپیش ترسیم نموده و لحظه به لحظه رهبریشان میکرده یا به زبانشان میگذارده است. اما آنجا که پای ادارهی امت و امور دنیایی مردم پیش میآید، قانون و دستور «وَ شاوِرْهُمْ فِی الأمْرِ» حاکم بوده است. مسأله ملوکیت و حکومت (و نه مدیریت) برای یک جامعهی مؤمن و عامل به احکام و اخلاق الهی به حد اقل میرسد و به سوی زوال و بینیازی میل مینماید. در حقیقت اثر و نظر اسلام استغنا از حکومت و حاکم است و نفی رهبری و سلطنت یا خودکامگی است که یک نوع شرک میباشد. [...] خداوند بر طبق نصوص مکرر قرآن نخواسته است رسولِ مأمور او سر سوزنی در رسالت و دعوت خود از حدود تذکر و انذار و ابلاغ پا فراتر گذارده و خود را موکل و مسیطر بر مردم و مسئول ایمان و اعمال آنان بداند. پس به طریق اولی نمیخواهد هیچ فرد مؤمن، خواه عامی و خواه از خواص یا از داعیان خلافت و ولایت و وراثتِ پیامبران و پیشوایان، به اسم تبلیغ و تحمیل دین و حتی دفاع از آن به کسی فشار وارد آورد، تا چه رسد به اجرای دین و واداشتن مردم به عبادت خدا.
رابطهی ایمانی و آخرتی اقتصاد دنیایی از دیدگاه ناقدان
مطلب دیگری که در زمینهی حاکمیت دین و حکومت دنیایی خدا به دستِ مؤمنان و مصلحان عنوان میشود و آن را جزء مهمی از برنامهی بعثت انبیا میدانند مسألهی تصرف قدرت از طرف مؤمنان برای مبارزه با شرک و استکبار و الحاد است و تأمین محیط توحیدی مساعد برای نشو و نمای افراد آزادهی مستقل و مؤمنانِ با کرامت یا ایجاد «جامعهی دینی». در تأیید این نظر میگویند آیات جهاد و قتال، امر به معروف و نهی از منکر، امور قضا، ارث و اقتصادیات یا عدل و قسط، حاوی فوائد و آثار صدردصد دنیایی بوده و اشراف به تشکیلات اجتماعی و دولتی و به تصرف حکومت و قدرت به دست متدینان دارد. در توضیح مطلب و مدعای فوق اضافه میکنند که اگر دین راهی (ولو کلی در حدّ جهانبینی و ایدئولوژی) برای اصلاح خدایی دنیای مردم نشان ندهد، هرگز مردم از آن استقبال خواهند کرد، نه خدا پرستیدهمیشود و نه آخرت تأمین خواهد گشت. باید دنیا را بر طبق اصول توحیدی و بر اساس هدف غایی دین سامان داد تا به مصداق رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَةٌ و فِی الآخِرَةِ حَسَنَةٌ «حسنهی» دنیا و آخرت تأمین شده باشد. ضمناً عملکرد پیامبران عموماً و به خصوص درگیری کسانی چون ابراهیم، مسی، عیسی، و محمد (علیهم السلام و الصلوة) با نظام اجتماعی و حتی مردم زمانشان را شاهد میآورند که صراحتاً و آشکارا کار با شرایط سیاسی و اقتصادی و اجتماعی دینی زمانشان داشته و فقط به موعظهی خدا و آخرت نپرداختهآند. بنابر این شعار آخرت و خدا صرفاً فلسفی و اخلاقی یا فردی نبوده و مصالح و منافق دنیای را نیز در برداشته است.
آنچه در این اظهارات و استدلالها صددرصد صحیح میباشد و ما در بیانات قبلی روی آنها تکیه کردهایم اولاً، فواید و آثار مثبتِ دنیایی داشتنِ آیات جهاد و قضا و قسط و غیره است. منتها میگفتیم اینهاآثار فرعی مفید و نتیاج دنیایی ضمنی هستند که غیر قابل انکارند، ولی به منظور راهبردن آدمیان به سوی خدا و حفظ ما از فتنههای شیطان تشریع شدهآند. آنچه باید اضافه کنیم این است که آن آیات و احکام الزاماً شامل تمام نیازها و مسائل و ابتلاهای انسانها در تمام قرون و احوال نیست و پیامبران چنین ادعایی هیچگاه نکردهاند. ثانیاً، ضرورت یا لااقل تأثیر مثبت محیط توحیدی مساعد برای نشو و نمای افراد آزاده مستقل و مؤمنان با کرامت مورد قبول است. همچنین ایجاد «جامعهی دینی» جهت پدید آمدن «انسان دینی». دلی آیا تأمین چنین محیط و جامعهای باید حتماً از طریق تصرف قدرت و به هر قیمت از طرف مؤمنان صورت گیرد و به دست متولیان دین باشد؟ آیا فرستادگان خدا و انبیا چنین کردهاند؟ یا دستورهای ویژه برای این کار به ما دادهاند؟ در قرآن، تا آنجا که مربوط به زمان و مکان خود پیامبر میشود، چه در ایفای رسالت که محور اصلی آن مبارزه باشرک و استکبار و الحاد بوده است و چه در دعوت به ایمان و تربیت انسان دینی، خلاف آن و عدم توسل رسولان خدا به قدرت یا مقدم داشتن تشکیل جامعهی ایمانی بر تعلیم و تربیت افراد ایمان را، مشاهده میکنیم. ممکن است استنباط ما یا خواسته و سلیقهی ما از آیات جهاد و قتال و امر به معروف و نهی از منکر احکام ارث و قضا و غیره تصرف قدرت به دست متدینان باشد و عملِ به این احکام مانند ایمان و تقوا واحسان و مالاً استحکام اقتدار جوامع مسلمان را تقویت نماید، ولی میدانیم که آیات جهاد و قتلا صرفاً برای دفاع و استقرار امنیت و آزادی است، نه برای تهاجم و تصرف قدرت. در تعلیل هیچ یک از آیات و احکام مذکور نیز نصریح و اشارهای به تسلط و تصرف نشده و خلاف آن گفته شده است (از جمله وَ تَعَاوَنُوا عَلَى البِرِّ و التَّقْوَى وَ لا تَعَاونُوا على الإثْمِ و العُدْوان).
امر مسلم این است که پیامبران خدا نه از راه اعمال قدرت و نظارت بر عقاید و اخلاق مردم، انجام رسالت و تبلیغ ایمان و معرفت و عبادت کردهاند و نه برای دعوت به توحید و مبارزه با شرک و استکبار و الحاد اقدام به تشکیل حکومت و تأمین قدرت برای خود امت نمودهاند. همانطور که در ضمن سخنرانی (یا در متن مقاله) نشان دادهشده است، آنچه در سراسر قرآن بیش از هر چیز به چشم میخورد و در نقل احتجاج پیامبران گذشته با امتهای مربوطه تکرار و تصریح میشود، مبارزه باشرک است و (احیاناً استکبار، به معنای «خود خداانگاری» و الحاد به معنای انکار دین). ولی در کنار هیچیک از آن آیات اشاره و دستوری نمی بینیم که مثلاً به موسی گفته شده باشد برو در برابر فرعون مصر دولت مقتدری از بنی اسرائیل و از ملتهای رقیب تشکیل بده، یا وقتی پیش فرعون رسیدی با اژدها و ید بیضایت او را از تخت به زیر انداخته و سر جایش بنشان و دهان کسی را که ادعای «اَنا رَبُّکُمُ الأعْلی» کرده است، خُرد کن. حضرت ابراهیم نیز وقتی با نمرود روبرو میشود که در اثر صاحب مُلک شدن، دربارهی ربِّ ابراهیم احتجاج مینماید، اصلاً معترض پادشاهی و سلطنت او نگشته در این زمنیه کمترین اعتراضی به او نمیکند، بلکه از راه منظق تجربی و معرفت علمی، با گفتن «فَاِنَّ اللهَ یاْتی بِالشَّمْسِ مِنَ المَشْرِقِ فَاْتِ بِها مِنَ المَغْرِبِ» او را مبهوت و مغلوب میسازد.
تمام حرف ما این است که اگر به فرض، یک حکومت دینی از همه جهت تمام و کمال به دست مؤمنان مخلص ناب تشکیل شد، آنچه نباید این حکومت و دولت دست به آن بزند و دخالتی بنماید، دین و ایمان و اخلاق مردم است! دولت یعنی قدرت و زور؛ قدرت و زور در برابر تجاوز بیگانگان به کشور و ملّت یا تجاوز مردم به یکدیگر که یک امر ضروری است. امّا در برابر عقیده و عشق و عبادت و رابطهی انسان با خود و خدا یعنی آزادی و تقرّب، بسیار بیجا و نقض غرض است. اما عکس قضیه صحیح است. اگر دولت و حکومت حق دینساز و انسان ساز نیست، انسان دیندار و خدا پرست واقعی دولت حقساز هست. بنابر فرمایش نبوی «کَیفَ تَکُونُونَ یوَلَّى عَلَیکُمْ». یک امّت مؤمن و ملّت آزادهی مستقل و مؤمنان با کرامت، به وجود آورنده و تشکیلدهندهی یک دولت اسلامی صحیح و «جامعهی دینی» هستند.
در مورد جهانبینی و ایدئولوژی که میبایست از طرف ادیان عرضه شده باشد تا مردم از آنها استقبال نمایند، این نکته همانطور که قبلاً گفتیم عملاً درست است و اقبالی که مردم و جوانان خودمان در انقلاب مشروطیت، در مبارزات آزادیخواهی و ضد استعماری بعد از جنگ جهانی دوم و پس از آن در ملّی کردن نفت و در انقلاب 1357 نسبت به اسلامی و اندیشههای دینی نشان دادند، از راه ایمان و عشق و اخلاص خریدار و فداکاری و شهادت و خطرات وابسته شدند و همچنین پذیرش و سوکسهای که حرفهای دکتر شریعتی داشته است، تا حدود زیادی مدیون همین عامل میباشد. در بحث آینده نیز که علت اعتقاد و اصرار خودمان را بر منحصر دانستن رسالت انبیا به آخرت و خدا بیان خواهیم کرد، روی دیگر سکّه و زیانرسانی بزرگ این طرز تفکر یا توقع نشان داده خواهد شد. اتفاقاً دین و ایمان یا اسلام و قرآن به خودی خود و به حدّ کامل و کافی، هم جهانبینی است و هم ایدئولوژی. یک نوع جهانبینی و ایدئولوژی که جهانبینی دیالکتیکی هِگِل و ایدئولوژی مارکسیسم و سوسیالیسم به لحاظ سطح و وسعت و عمق و رفعت یا عمومیت و عظمت به پای آن نمیرسند. ممکن است کسی قیامت و آخرت یا خالقیت و حاکمیت خدا برجهان را قبول نداشته باشد، ولی عرضه کردن این عقیده و سرنوشت که جهان حاضر و زندگی فعلی در برگیرندهی همهی زمان و مکانها نبوده در تحول به سوی آیندهی جاودان و شکل و محتوی و مقصد دیگری میباشد، آیا غیر از جهانبینی است؟ یا ایمان به وجود خدا و پرستش او که به معنای حرکت بیانتها به سوی بینهایت میباشد، آیا ایدئولوژی و اتخاذ اندیشه و هدف نیست؟ با گفتن اینکه تنها برنامهی بعثت انبیا آخرت و خداست، ما میخواهیم جهانبینی و ایدئولوژیهای عرضه شده از طرف مکاتب غرب و شرق را که با دید کوتاه بشری و هدف مشترک دنیاخواهی یا دنیاپرستی تدوین شده است، نفی کنیم و ناقص بدانیم. دینی که به خاطر دنیا برستی تدوین شده است، نفی کنیم و ناقص بدانیم. دینی که با خاطر دنیا درست شو، خدایی که برای درد و آرزوهای دنیا پرستیده شود، یا آخرت و بهشت و ثوابی که در راه خواستههای دنیا تأمین گردد، نه دین است، نه خدا ونه آخرت؛ شرکی است در کنار و در برابر توحید و مصداقی از انقلاب و بازگشت به عقب یا به خسران و هلاکت.
اصرار ما در منحصر دانستن هدف دین به آخرت و خدا و تفکیک رسالت انبیا از سیاست و ادارهی دنیا، برای چیست؟
شعارهای «دین برای دنیا» یا «دین و دنیا با هم» و طرز تفکر ظاهراً مترقی و معقول اینکه هدف از بعثت و رسالت انبیا، سلامت و سعادت زندگی انسانها و ادارهی صحیح دنیا بوده است یا توأم با آخرت میباشد، یک سلسله زیانها و آفات و انحرافهایی به بار میآورد که نهایت آن خَسِرَ الدُّنْیا وَ الآخِرَة شدن است و ذیلاً به بعضی از آنا اشاره مینماییم.
1. تبدیل توحید به شرک
وقتی بهبود زندگی فرد و اجتماع و مدیریت مطلوب دنیا، پا به پای آخرت و خدا، هدف و منظور دین قرار گرفت و مورد علاقه و عقیده شد، از آنجا که به طور کلی اهداف و معبودهای بشری منظم شده به خداوند یکتا، محسوس و مأنوس انسانها و در دسترس آنها بوده راحتتر و زودتر مورد توجه و تمایل واقع میگردند، اخلاص در دین و عبودیت خدا در محاق رفته، پس زده و فراموش میشود و بدینوسیله توحید تبدیل به شرک -با همهی آثار و مظالم و مفاسد هلاکتبار آنـ گردیده دیانت و دینداری از اصالت و خاصیت میافتد.
این همان جریان بعد از رنسانس و تجربهی تلخ جامعههای متجددو متمدن اروپا و آمریکاست که کار انجیل و مسیحیت و کلیسا به ضعف و اختفا کشیده شده، دینداری و خداپرستی با اهداف و آثار و ارزشهای اعلای آن، رفته رفته از دیارشان رخت بربست و به جای دنی و عواطف معنوی، سودجویی و حسابگری مادی حاکم گردید. آنچه فعلاً مشهود میباشد این است که دنیاداری و دنیاپرستی تمام عیار سراسر افکار و آمال آنان و برنامهها و اعمالشان را تصرف نموده است. به طوری که شاهد اوضاع و عواقبشان هستیم و متفکرانشان اعتراف دارند، علیرغم همهی تدابیر و تلاشهای خلاّقه، سیستمها و سازمانها مدبرانه، سرمایهگذاریها و فعالیتهای کوهپیکر و با وجود تفکّر و تحقیقات یا اکتشافات و اختراعات معجزهآساـ که در مجموع خالی از حسن نیت ذاتی، صفات اخلاقی، عشق و فداکاری با معنویات اومانیستی و همکاریهای دسته جمعی نیز نبوده است- معذالک نتوانستهاند شاهد مقصود را در آغوش بگیرند. از هر طرف که چرخیده و ترفندی که زدهاند، گرفتاریها و گرهها و فتنهها، همراه با ضرورت کار و کوششها بیشتر گشته و از سلامت دور ماندهآند.
در جمهوری اسلامی خودمان نیز دیدیم که شعار «دین و دنیا، به صورت ادغام دین و سیاست» و «سیاست تابع روحانیت» کار را به جایی رساند که گفتند حکومت و بقای نظام (یا به بیان دیگر بقای قدرت و حاکمیت) از اولویت و اصالت برخوردا بوده، اگر مصالح دولت و حفظ امت اقتضا نماید میتوان اصول و قوانین شریعت را فدای حاکمیت نمود. و تا «تعطیل توحید» پیش رفتند! وقتی فرض بر این باشد که تمشیت امور دنیا و اداره امتها جزء برنامهی بعثت است، قهراً رهبری و حکومت باید به دست کارشناسان شریعت قرار گیرد. به این ترتیب اصل «اَمْرُهُمْ شُورَى بَینَهُمْ» حالت فرعی پیدا میکند و همانطور که فقهای مخالف مشروطیت استدلال میکردند دستور «وَ شَاوِرْهُمْ فِی الأمْرِ» برای تفنن و تشویق مؤمنان بوده است و خداوند بر طبق «فَاِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللهِ» به رسول مکرّم اختیار داده بوده است هر گونه که شخصاً تشخیص داد و تصمیم گرفت عمل نماید.
2. انصراف از دین و سلب امید و ایمان مردم نسبت به دین
از آنجاکه مکاتب توحیدی و رسالت انبیا و شریعتها، نه برای جوابگویی به مسائل علمی و عملی جهان بینهایت گسترده و مرموز به وجود آمده است و نه به منظور درمان دردهای آدمی و مشکلات دنیایی نازل گردیده است و چنین انتظار و ادعا پشتوانهی محکم و مستندی در کتاب و سنت نداشته و صرفاً مخلوق آمال و افکار بشری است، وقتی مردم مؤمن و مخصوصاً جوانان پُرشور و امید، مواجه با ناتوانی و عجز ادیان گردند و ببینند که متصدیان و مدافعان ناچار میشوند که به اصلاح و التقاط یا عجز و اعتراف بپردازند، نسبت به اعتقادات خود سرد و بدبین میگردند. نظیر این حالت در مقدسان و متعصبان نیز دیده میشود، کسانی که تصور میکنند با دعا و درخواست از خدا و انجام سنگ تمام فرائض و احکام، کلیه آرزوهای و مشکلاتشان برآورده خواهد شد، وقتی اثر مطلوب را نمیبینند و حتی شاهد شکست و محرومیت میگردند، سستی ناراحتکنندهای در ایمان و اخلاصشان رخنه میکند و رو به مکاتب و معتقدات مخرّب و باطل میآورند. یا از همه چیز و اهر همه کس مأیوس و منصرف میگردند. همیشه انتظارات نادرست که ناشی از اشتباه و انحراف و خیالپردازی است، شخص را از تحمّل مشکلات و موانع یا توسل به فعالیت و فکر و روآوردن به تقوی و راههای درست باز دارد، نتیجهی آن شکست و سردرگمی و سقوط خواهد بود.
3. زبان تصرف دین و دولت به دست و رهبران شریعت
اگر نخواسته باشیم دربارهی وضع و نظام خودمان که هوز آخرین نمرهی امتحانی خود را نگرفته است، قضاوت کنیم، میتوانیم از تاریخ گذشتهی امتهای توحیدی استفاده نماییم:
1-3. هزار سال ریاست بلامنازع دینی پاپها و حاکمیت قهار کلسیای کاتولیک بر پادشاهان و اشراف و مردم اروپای قرون وسطی، یادگاری جز جهل و تاریکی، رکود و عقبماندگی و اختناق افکار یا انکیزسیون وحشتناک به جا نگذاشت. ضمن آنکه سرخوردگی و فرار از دین و خدا و بازگشت به فرهنگ یونانی به وجود آورد که همراه با تجدد ضدمذهبی بود.
2-3. خلفای اموی و عباسی و عثمانی که خود را خلیفهی رسولالله (و بعضیها خلیفةالله) میخواندند، زمام ایمان و امور مسلمانان را در اختیار گرفته بودند. علما و فقهای تسنن نیز تا قبل از قیام مسطفی کمالپاشا حکومت و آمریت را جزء لاینفک دیانت دانسته و خلیفه را مصداق زندهی اُولُواالأمر قرآن و واجب الاطاعه در امر دنی و دنیا معرفی می کردند. دین و سیاست در هم ادغام شده و اسماءالله و اسلام فرمانروا بودند، ولی عملاض دین از دولت فرمان میگرفت و دستگاه اجرایی خلفا برای تأمین قدرت و ثروت و شهوت آنها و وابستگانشان بود. و دیدیم چه ظلمها که بر دودمان رسالت و شیعیان نکردند، چه بدعتها و انحرافها که در دین خدا وارد نساختند و چگونه خداپرستی خالص را با اطاعت بیچون و چرا از خلیفه، تبدیل به شخصپرستی و و شرک ننموده و تفرقه و خفت و خرابی در دنیای اسلام به وجود نیاوردند.
3-3. سلاطین صفوی، فرزندان شیخ صفیالدن اردبیلی و قطب صوفیان که مرشدی طریقت عرفان و مرجعیت شیعیان را با سازماندهی نظامی مریدان فدایی خود به نام قزلباش توأم کرده بودند، مقتدرترین و منظمترین سلطنت شاهنشاه، بعد از ساسانی را در ایران به وجود آوردند. اقتدار دولت و استقلال و شوکت کشور، همراه با امنیت و آبادی و زیبایی ایران زبانزد همگان، بویژه سیاحان بود. اما در کنار این مزایا و مناظر و تظاهر و ارادتی که به ولایت علی (ع) و به ساحت مقدس امامان اهل بیت ابراز میداشتند، شاه عباس و شاه صفی و جانشینان، سرآمد سفاکی و شرابخواری و هرزگی نیز بودند. عاقبت الامر حاصل کار و فرجام ایران و اسلام افتضاح شاه سلطان حسین بود، همراه با حمله افغان و محاصرهی اصفهان با اسارت و تسخیر ایران، هرج و مرج اوضاع و فروپاشی عمومی! در قلمروی دین نیز تبدیل تشیع علوی به تشیع صفوی!...
4-3. سلسلهی قاجار که پایهگذارش آغا محمدشاه، خواجهی کینهتوز خونخوار و فقیه حافظ قرآن عالیمقدار بود، دیانت و حکومت را در خود جمع نکرده بود، ولی تظاهر به تقدس دینی و تبعیت از روحانیت شیعی میکرد. دو سلطان صاحبقران، فتحعلیشاه و ناصرالدین شاه، در ارادت به اهل تعزیهداری سیدالشهدا گوی سبقت را از سایرین میبردند، ضمن آنکه در استبدادگری و استکبار یا زنبارهای و تجاوز به حدود شرع و حقوق خلق از کسی باکی نداشتند. دو یادگار برجستهی آنها، یکی معاهدهی ترکمنچای با تقدیم 17 شهر قفقاز به روسیه بود و دوم نوکری انگلستان، قتل امیرکبیر و طنابانداختن هر کس که نام قانون به زبان میآورد!... فرزند خلفشان محمدعلیشاه بود که به دستور و کمک نظامی روسها و با پشتیبانی شیخ فضلالله، آن فجایع را علیه مشروطیت و مشروطه خواهان به بار آورد...
4. اسلامی که با پشتوانهی قدرت و روش اکراه پیش برود، بیشتر کالای شیطان است تا دین خدا
از یادآوریهای مکرّر و مؤکّدی که خداوند عزیز حکیم به رسول خود و به گروندگان دینش مینماید، یکی اِنَّما اِنْتَ مُذّکِّرْ لَسْتَ عَلَیهِمْ بِمُصَیطِر (در سورهی غاشیه سال سوم بعثت) است و دیگر لا اکراه فیالدین (در سورهی بقره در آخرین سال رسالت) در آیهای که نام کرسی پادشاهی و عرش الهی بر آن گذارده شده است. به انضمام دهها آیهی دیگر به صورت مَا جَعَلْناکَ عَلَیهِمْ حَفِیظا، اِنْ اَنْتَ اِلاّ نَذیرٌ، مَا عَلَى الرّسولِ اِلاّ البَلاغُ وَ مَا اَنَا عَلَیکُمْ بِوَکیلٍ که دلالت بر مأمور و موکل نبودن و مسئول کفر و دین مردم نشدن آن حضرت میکند.
نازل کنندهی قرآن و فرستندهی پیامبران نخواسته است و نمیخواهد که آیین او جز از طریق اختیار و آزادی با حفظ کرامت انسانی و با پشتوانهی ارشاد و علم ارائه و اجرا گردد. نام اسلام، همریشه با تسلیم است، ولی نه تسلیم آمرانه و اجباری، بلکه تسلیم داوطلبانهی عارفانه و عاشقانه با سَلام و صفا و رضا. اساس دعوت انبیا نیز بر محبّت و معرفت بنا شده است و نزدیکشدن به خدا؛ خدایی که خود را از رگ گردن به ما نزدیکتر میشناساند. اما داعیان دروغین و کاسههای داغتر از آش نمیدانند که چون کار و دولتها مقابله با دزدان و دشمنان و برهمزنان امنیت و نظام است ناچار زبان تند و تلخ دارند و چماق و سرنیزه به دست میگیرند. یعنی بدترین حالت و ناصالحترین شخصیت برای مجری و معرف دین خدا شدن! و بهترین صفت و شاخصیت برای ضایع کردن دین و راندن خلایق از خالق خودشان! داستان آن کودک گریان در آغوش غلام سیاه است که قربان صدقه میرفت و میگفت بچهجان از چه میترسی؟ رهگذری گفت گریه و زاری کودک از دیدن تو است رهایش کن تا آرام شود...
5. «دین برای دنیا» یا «ترک دنیا به خاطر دین» دو حالت افراط و تفریط در دین هستند
این دو شعار در حقیقت دو روی سکّه واحدی هستند که به دست بشری جاهل در ضرابخانه ی شیطان، قالب خوردهاند و قرآن شدیداً هر دو را رد میکند. یک روی سکّه نقش متفکران نزدیکنگر و انسان دوستان نارس را دارد که تصور کردهاند تعلیمات و تلقینات ادیان الهی به خاطر بهبود بخشیدن به زندگی افراد و حسن ادارهی اجتماعات بوده است. روی دیگر سکّه تصاویر زاهدان رهبانصفت و تارک دنیاهای مرتاض مسلک را نشان میدهد. کسانی که دنیا و خوشیهای آن را دامهای شیطان برای گمراهی و گناهکردن انسانها دانسته و معتقدند باید از تمام آنها پرهیز کرد و نفس اماره را به سختی و مشقّت و محرومیت انداخت! در حالی که رضا و قصد خدا چنین نبوده و قرآن مکرّر اظهار میدارد نعمتهایی را که در زمین و آسمان است من برای شما آفریده و میخواهم از آنها بهرهمند شده و شکر به جا آورید، ولی پیروی از گامهای شیطان که دشمن شماست نکنید. کسانی هم که عقیدتاً یا عملاً به خاطر حسن ادارهی دنیا و بهبود زندگی خود و دیگران رو به دین و دعا میآورند و حیات آخرت و خدا را فراموش میکنند یا به خاطر این دنیا رو به آنها میآورند و فکر و ذکرشان یکسره معطوف زندگی دنیا گشته است مصداق آیات ملامتانگیز و هلاکتبار ذیل شدهاند:
أَفَحَسِبَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَن یتَّخِذُوا عِبَادِی مِن دُونِی أَوْلِیاء إِنَّا أَعْتَدْنَا جَهَنَّمَ لِلْکَافِرِینَ نُزُلًا * قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمَالًا* الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَهُمْ یحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یحْسِنُونَ صُنْعًا* أُولَئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِیمُ لَهُمْ یوْمَ الْقِیامَةِ وَزْنًا* ذَلِکَ جَزَاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِمَا کَفَرُوا وَاتَّخَذُوا آیاتِی وَرُسُلِی هُزُوًا* إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ کَانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا* خَالِدِینَ فِیهَا لَا یبْغُونَ عَنْهَا حِوَلًا (کهف آیات 102 تا 108)
6. اعتقاد به اینکه پیامبران خدا صرفاً خبردهندگان و تدارککنندگان قیامت و آخرت و معرفیکنندگان خالق یکتا بودهاند و دنیا چیزی جز مزرعه و کشتزار یا میدان فعالیت و تربیت آدمی برای حیات جاودان و خدایی شدن انسان نمیباشد، ضرورتی است نیروبخش برای بقای دین و دنیا و نگاهداری انسانها، در چنین روزگار سراسر رنج و ملال.[...]
7. اما مسألهی مهمتر زیان سنگینی است که طرز تفکر «دین برای دنیا» به بار میآورد. انتظار یا اعتقاد به اینکه بعثت پیامبران و تعلیمات آنان –کلاً یا ضمناً- به خاطر اصلاح انسانها و ادارهی صحیح امور فردی و اجتماعی آنها در دنیا میباشد و ادیان توحیدی، علاوه بر اصول و احکام عبادی، جامع اندیشهها و رهنمودهای لازم برای بهبود زندگی افراد و جوامع بشری هستند، باعث میشود که مؤمنین و علاقمندان، احساس وظیفه و نگرانی نکنند و دربارهی مسائل و مشکلات خود و اجتماع و جامعه بشری به امید اینکه دستورالعمل و پاسخ این وظایف و مسایل در دین آمده است درصدد خواهد بود که در انجام حدود و وظایف شرعی مراقبت لازم به خرج دهند تا دنیا و آخرتشان به وجه احسن تأمین گردد. بدون آنکه احتیاج به کسب دانشها و کنجکاوی و تفحص در مسایل و قوانین طبیعت و خلایق داشته باشند و به بسط روابط با دنیای خارج خودشان و اکتشافات و اختراعات برای چارهجویی مشکلات فرآیندهی زندگی و دنیا بپردازند. علاوه بر آن ناچار شوند اصرار بورزند که شریعت و فقهشان چون از طرف خدا است و کامل و جامع میباشد به همان صورت هست جواب همهی نیازها و اشکالات و ابتلاهای همهی عصرها و انسانها را داده و نباید چیزی در آن وارد گردد و تغییری در آن داد. [...]
بدیهی است که چنین برداشت و اعتقاد همانطور که در صفحات گذشته به تفصیل صحبت شده نه اسلامی است و نه قرآنی. قرآن در اولین معرفی و اشارهای که به پایهگذاران توحید و پیامبران پیشوای انسانهای آخرالزمان، یعنی ابراهیم و موسی (علینبینا و علیه السلام) مینماید اعلام الاّ تزر وزاره وزر ءاخری، و ان لیس للانسان الا ما سعی مینماید. با چنین تصریحات، میتوانیم بگوییم که حتی خدا و پیغمبران و دینهای آنان نیز بار دنیایی ما و چارهاندیشی و کارهایی را که باید خودمان بکنیم را به دوش نمیکشند. [...]
در سدههای جدید و معاصر، تهاجم اروپا به مشرق زمین و تفوّقی که در علوم و صنایع یا به لحاظ فرهنگ و حکومت و زندگی برپا داشتند تحول دیگری در مسلمانان به وجود آورد و تا اندازهای از خواب غفلت و غرور بیدارمان کرد. ضربه و تکان شدید ما را برآن داشت که در کلیهی شئون حیاتی چارهجویی و تجدید نظر نماییم. طیف وسیعی از واکنشها، برحسب طبایع افراد و اصناف و شرایط زندگی و افکار، در سراسر آسیا و آفریقا، بویژه کشورهای خاورمیانهی مسلمان به وجود آمد. از تمکین و تقلید و تسلیم گرفته تا مواجههی مسلحانه و بیاعتنایی و اعراض منکرانه. حدّ معتدل و عاقلانهی آن مقاومت صابرانه، مشاهدهی منصفانه اقتباس سنجیده یا استفادهی عاقلانه بود. راهحل برگزیده و روش اکثریت علما یا روحانیت شق افراطی و انفعالی بیاعتنایی و انکار برتری بود. مسئولین با حسن نیت و تدبیر و روشنفکران دلسوختهی دین و وطن راهحل اعتدال را اختیار کردند. متولّیان دین چون احساس میکردند که با نفوذ و پذیرش نسبی علوم و افکار و آداب فرنگی، خلل کلی در دین و آداب مردم و نتیجتاً در اعتقاد و احترام و اطاعتشان نسبت به علما به وجود خواهد آمد و دیر یا زود مقام و موقعیت و مزایای بلا رقیب خودشان را از دست خواهند داد، هرگونه تمایل و تفاهم نسبت به تمدن و فرهنگ اروپایی را به زیان مسلمانان و برضد اسلام تبلیغ و تحریم کردند. صنف روحانیون در اکثریت غالب آن، خصوصاً در قشر سنّتی موضع قطعی اعراض و انکار اختیار کرد. نه تنها نسبت به معتقدات دینی آنان و نسبت به علوم و افکار جدیدی که بهگونهای منافی یا مخرب معتقدات سنّتی ما بود، بلکه قلم قرمز روی همهی اندشه و آموزش فرهنگی و اجتماعی یا اصلاحاتی که در مغربزمین به وجود آمده و از آنجا به مشرق زمین سرازیر شد. طبیعی است که بیش از هرچیز با اکتشافات علمی و با تحولات اجتماعی مانند آزادی، دموکراسی، مساوات، حقوق زنان، نوآوریهای دینی، مخالف یا منکر شوند. به این ترتیب طرز تفکر «جامع و کافی بودن دین اسلامی (یا تشیع) برای دنیا و آخرت ما» و اینکه اختیار و ارادهی همهی امور، به طور مستقیم و غیر مستقیم در دست دین و متولّیان دین باشد، در میان آن صنق تقویت یافت. پابهپا یا به موازات آن، هم عقیده یا روحیهی تحول و تفکر و تلاش در شکلهای گوناگون آن که با اراده و به دست خودمان صورت گیرد، خفیف یا فراموش گردید و هم دشمنی و کینه علیه مظاهر تجدد و آثار تمدن و روشنفکری یا آزادی و دموکراسی شدت و عمق پیدا کرد.
البته اعتقاد و استفاده و اتکا به اینکه اخلاص و ایمان به خدا و آخرت و اقدام و فداکاری در راه دین تا سر حد شهادت عامل تحرک بسیار قوی بده و بازدهی فوقالعاده دارد و میتواند در افراد بشر حداکثر تحمل و تولید را ایجاد نماید، قابل انکار نیست و به همین جهت رهبران کلیهی جنبشها و انقلابهای دینی-ملی با موفّقیت قابل توجهی بویژه در آغاز کار از آن بهرهمند شده یا بهرهبرداری کردهآند. ضمن آنکه در صورت غیر اصیل بودن یا رهبری غلط داشتن، واکنشهای ایمانی منفی و شدید نیز به وجود آورده است. جریانهای مشابهی در اروپای رنسانس کرده نیز بعد از قرون وسطی مسیحیت روی داده است: رنسانس اروپا در قرون 16 و 17 میلادی قیامی بود علیه هزار سال تاریکی و ستمگری و خاموشی اروپای زیر نظارت کلیسا و مدیریت پاپها و کشیشها. قربانی نهایی قرون وسطی، علاوه بر خود ملتها که با رستاخیز و رنسانس خود تمدن و فرهنگ و همچنین تسلط و تفوق اروپا بر مشرق زمین را به وجود آوردند، از یک سو ایمان به خدا و اخلاق و معنویات بود که کاهش فوق العاده یافت یا به کنج خانهها و وجدانها رفته از میدان سیاست و حکومت و مؤثر بودن در سرنوشت و سعادت انسانها برکنار گردید. از سوی دیگر اعتبار و اقتدار و استفادههای روحانیت کاتولیک دچار تنزل و تزلزل وسیع شد. اما اروپای مسیحیت که در آنجا از ابتدا مذهب و خدا برخلاف اسلام و مسلمانان گسترش و نفوذ چندان در اندیشه و آداب و اعمالش نداشت وارث طرز تفکر «دین برای دنیا» و تبعات آن نشده بود، به پیروی از فرهنگ یونانی یا روی تجربه و تلاش و تحقیقات متفکران و خودشان، اگر رو به دنیا آوردند، نه برای تفنن و تعیش، بلکه در جهت تکامل و تولید و توسعه بود. با پشت پا زدن به ذهنیات و اوهام و خرافات به دانش و اندیشه و خصوصاً به تلاش و تحقیق پرداخته و تصمیم بر خودسازی و چارهاندیشی گرفت. خودشان را مسئول و مشغول صیانت و سیاست دنیایی خویش کردند. در آن زمان اروپاییهای مسیحی با تماس و احساس تفوق مسلمانان نسبت به خودشان در شئون مختلف علمی و فرهنگی و سازماندهی اجتماعی به توجه و تقلید و اقتباس از مشرق زمین پرداختند و پارچه، کاغذ، چاپ، ساعت، باروت، پزشکی، بیمارستان، بازار و مبادلات راهسازی، مدرسه و خیلی چیزهای دیگر را که تصور میکنیم، ابداع و استعمال آنها بوده است از ما گرفتند. نهایت کوشش را به کار بردند و مخصوصاً چون نظام سیاسیشان از ابتدا غیر استبدادی مطلقه و ملوکالطوایفی بود و سپس عمومی و مردمی تحرک و تمدن در نزد آنها حالت عمومی و همهجایی و بالندگی پیدا کرد.
رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنیا حَسَنَةً وَ فِی الآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذَابَ النّارِ
پاورقیها:
--------------------
[8] - اصطلاح ادغام دین و سیاست تعبیرها و تعریفهای مختلف میتواند داشته باشد. آنچه در اینجا مورد نظر است حکومت و نظامی میباشد که در آن کلاً یا جزءً حکومت و دیانت را به یک منظور و معنی دانسته معتقد باشند که تمام اصول برکن حکومت موظف به تعلیم و تبلیغ و تحمیل میباشد و باید مراقب و مجری آن در میان مردم و صادر کنندهی آن [به] بلاد کفر باشد ضمناً روحانیت است که باید مسئول و مأمور در حکومت باشد.
نظرات